سلسله جلسات ماهیانه شرح کتاب شط شراب (کلمات اخلاقی آیت الله بهجت) جلسه ۱۲

بسم الله الرحن الرحیم

الحمد الله الذی هدانا سبل السلام و نهانا عن اتباع خطوات الشیطان و الصلاه و السلام علی افضل من دعا الی سبیل ربه بالحکمه و الموعظه الحسنه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرا و عمل لک جهرا

ولادت باسعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها که به گردن همه ما شیعیان، حوزوی‌ها، دانشگاهی‌ها، که همه این برکات از آن نشات گرفته به پیشگاه انبیا و اولیای الهی خصوصا امام عصر روحی و ارواح من سواه فداه و نائب برحقشان، مقام عظمای ولایت روحی فداه تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

قبل از اینکه من وارد شرح کلمات فقیه عارف مرحوم آیت الله بهجت شوم، ( یک تذکری بدهم). چون امشب، شب اول ماه ذیقعده است، یعنی بعد از ماه رمضان اولین ماه حرامی است که شما با آن مواجه شدید، ماه حرام ماهی است که انسان باید حرمت نگه دارد، البته همه ماه‌ها این گونه است، اما در این ماه، زائد بر همه ماه‌های دیگر باید حرمت نگه دارد و حریم نگه دارد، از محرمات الهی فاصله بگیرد، دامنش به گناه آلوده نشود، که این یک مراقبت و مواظبت دائمی را می‌طلبد و اصحاب معرفت هم در این ماه ذیقعده و دهه ذی الحجه که جمعا چهل روز می‌شود، دستور اربعین کلیمی را به تلامذه سلوکی خودشان داشتند، که چهل روز مراقبت و مواظبت داشته باشند و به ذکر خاصی با تعداد خاصی مشغول بودن و مراقبه و محاسبه را تشدید کردن، دستور می دادند. این همان اربعین گیری است که حضرت موسی سلام الله علیه در قرآن از آن یاد می‌کند “وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَه” که همین چهل روز است. حالا این آیه نکات و اسراری دارد که حالا ما دیگر به این‌ها بنا نیست بپردازیم و در جای خودش مطرح است. آن چیزی که لازم بود ما عرض کنیم یک تذکر و تنبهی بود که ماه ذیقعده در پیش است، خلاصه جوری نشود که اینها بیاید و برود و بعد انسان ببیند که زیان دیده و از اهل خسران است.

آن‌ها کجا رفتند…

در توضیح کلمات مرحوم آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه طبق این کتاب شریف شط شراب به کلام چهاردهم ایشان رسیدیم. محور این کلام چهاردهم ایشان ترقی و تعالی معنوی در بازار دنیا است. در این کلام بخش‌هایی را ایشان به آن توجه داده‌اند، که این تذکرات و تنبیهات هر کدامش برای کسانی که می‌خواهند راه معنویت را طی کنند و سالک طریق قرب الهی باشند، لازم است. ابتدا ایشان یک توجهی می‌دهند به گذشتگان، یعنی آن‌ها که اهل معرفت بودند، اهل کمال بودند و در سیره علما و بزرگان از اینها و از حالاتشان و عبودیتشان یاد شده. ایشان در این کلمه می فرمایند:

آن‌ها کجا رفتند که همواره در فکر ترقی و تعالی خود بودند.

این یک نکته مهمی است، یعنی آن‌هایی که به جایی رسیدند، سرّ رسیدن و کلید رسیدن و رمز موفقیت شان این بود که دائما توجه شان به این بود که چه کار کنند که ترقی و تعالی معنوی پیدا کنند.

یعنی این مسئله ترقی و تعالی معنوی، شاقول کارهای اینها بود. هر کاری می‌خواستند انجام دهند، هر حرفی می‌خواستند بزنند، هر تصمیمی می‌خواستند بگیرند، با این شاقول این را حساب می‌کردند و تنظیم می‌کردند که آیا این سبب ترقی و تعالی معنوی هست یا نه؟

اگر (سبب ترقی) بود، انجام می‌دادند. اگر سبب تنزل معنوی بود، ترک می‌کردند. پس محور همه کارهای ما در درس و بحث و فعالیت‌های برای انقلاب و امور انقلاب و امور خانواده و هر چه که هست، این باید باشد که من با این کار، ترقی و تعالی معنوی پیدا می‌کنم یا نه. این حرفی که الان می‌خواهم بزنم، باعث رشد من می‌شود یا نه؟

اگر باعث ترقی می شود،  انجام دهد و اگر شک دارد یا یقین دارد که باعث ترقی نمی‌شود، ترکش کند.

بعد می‌فرمایند که “ما برای ترقی و تعالی به بازار دنیا آمده‌ایم“.

تعبیر در اینجا این است که این دنیا بازار است. کسی که وارد بازار می‌شود، معامله می‌کند که سود ببرد. آن سودی که یک انسان در بازار دنیا می‌برد، این است که ترقی و تعالی معنوی پیدا کند یعنی در دنیا این سودش است. یعنی هر روزی بر او گذشت و دید که رشد داشته، ارتقای معنوی داشته، بداند در این بازار دنیا خسارت ندیده و سود برده. اما اگر دید که  تنزل پیدا کرده یا متوقف شده، رشدی نداشته، باید بداند که اینجا خسارت دیده، چون این با سرمایه‌های مادی فرق می‌کند. سرمایه مادی را شما می‌برید در بازار دنیا یا سود می‌برید یا سود نمی‌برید، اگر سود نبردید، این سرمایه سرجای خودش هست. اما ما که پا به عالم دنیا گذاشتیم، در این عالم دنیا اگر سود نبریم، ترقی نداشته باشیم، باید بدانیم که خسارت دیدیم، چون عمر دادیم و چیزی گیر ما نیامده است.

می‌فرماید “ما برای ترقی و تعالی به بازار دنیا آمده‌ایم نه انکه به همان منزلی که بوده‌ایم باشیم

یعنی ما همین طور باید رشد کنیم . “اصلا بازار، برای تجارت در امور دنیاست تا منافعی به دست آید، و گرنه می‌رفتند به بیابان!” برای چه می‌روند به بازار؟ چرا در بیابان نمی‌روند؟ چون در بیابان، منافعی نیست. می‌روند در بازار که یک منفعتی ببرند. ما هم که آمدیم در این بازار دنیا، آمدیم که ترقی پیدا کنیم، تعالی پیدا کنیم.

خطر مطالعه بدون عمل زندگینامه بزرگان

اینجا یک نکته‌ای را باید خدمت همه عزیزان عرض کنم این است که مرحوم آقای بهجت فرمودند که:

“آن‌ها کجا رفتند که همواره در فکر ترقی و تعالی خود بودند.

 یعنی تعبیر این است که “آنها کجا رفتند؟”. یکی از آفت‌ها و آسیب‌هایی که کسانی که به مسائل معنوی علاقه دارند، متوجه‌شان می‌شود، خواندن حالات بزرگان است، حالات آقای بهجت را می‌بینند، حالات مرحوم علامه را می‌بینند، حالات شیخ انصاری را می‌بینند و مطالعه می‌کنند، اما عادت کردند به مطالعه و لذت بردن بدون اینکه اقدام عملی در زندگی شان صورت بگیرد. این همان چیزی است که وقتی این حالات را دید و این حالات را می خواند، باید پایه کمال انسان باشد. اما شخص، همین‌طوری پیوسته، حجابش متراکم می‌شود. آگاهی‌هایش بالا می‌رود، اما  اقدام و عملش متناسب با این آگاهی‌ها نیست و کم است. این خسران است برای انسان.

بنده خودم در همان اوایل طلبگی یعنی حدود شانزده هفده سال داشتم، در قم، سیوطی مشغول بودیم، خب مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه بودند و یکی دو بار خدمت‌شان رفتیم، نصیحتی از ایشان تقاضا کردیم بدهند، نماز آقای بهجت بود شرکت می‌کردیم، نماز آقای اراکی بود شرکت می‌کردیم، درس‌هایی اخلاقی بود، مرحوم آقای مشکینی درس اخلاقی داشتند و دیگرانی بودند، حالات اینها رفتار اینها را می دیدیم. مرحوم آقای احمدی میانجی و غیره را می‌دیدیم، وقتی تهران می‌آمدیم، اینها را من برای پدرم نقل می‌کردم، آقای اراکی اینطور است، آقای بهجت اینطور است، آقای مرحوم علامه اینطور است و حالات دیگران را نقل می کردم.  ایشان هم گوش می‌کرد. هر باری که ما تهران می‌آمدیم، همواره این تکرار می‌شد. یک روز وقتی من اینها را عرض کردم، ایشان فرمودند من یک نصیحتی می‌خواهم به شما بکنم، گفتم بفرمایید، فرمودند:

گنج شو نی گنج جوی، خوشتر کدام انصاف ده، طعم شکّر داشتن یا طمع شکّر داشتن“.

فرمودند هر دفعه که می‌آیی از این گنج‌ها می‌گویی، خودت چطور؟ آدم از شکر تعریف کند و طمع استفاده از شکر داشته باشد، این بالاتر است یا اینکه خودش شیرین شود؟ “گنج شو نی گنج جوی خوشتر کدام انصاف ده، طعم شکر داشتن یا طمع شکر داشتن”. این یک کلیدی شد در زندگی ما. بعدها استاد بزرگوارمان، خداوند ان شاء الله ایشان را شفای عاجل بدهد، حضرت آیت الله حسن زاده آملی، با یک عبارتی دیگر همین را فرمودند. ایشان فرمودند تا کی می‌خواهی از چاه دیگران آب بکشید و در چاه خود آب بریزید؟ این چاه باید خودش بجوشد.

آن حالات علما و بزرگان، خودش کتاب اخلاق است، اما باید انسان را حرکت بدهد. ماه ذیقعده می‌شده خب چه می‌کردند اینها؟ ماه ذی الحجه می‌شده و دهه ذی الحجه اینها چطور بهره‌برداری می‌کردند؟ رمضان‌شان و محرم‌شان استفاده‎های از عمرشان چگونه بوده؟  مسئله این است.

پس آن‌هایی که بودند و رفتند آنها در فکر ترقی و تعالی بودند، حالا این را فهمیدیم ما خودمان چطور؟ این باید یک تابلویی شود فراروی ما، از همین امروز ذهن ما را پر کند این مسئله که این کار، ترقی و تعالی می‌آورد یا نه؟ کار هم که می‌گوییم هر چیزی هست، شغل انسان است، محیط خانه است، رفاقت است ، معاشرت است، حتی مهمانی. خدا رحمت کند مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه را، استاد بزرگوارمان مرحوم آیت الله پهلوانی نقل می‌کردند که ایشان فرمودند که:

سعی کنید که روفرشی باشید، فرش خانه نشوید.

 روفرشی یعنی چه؟ یعنی پهن می‌کنند و زود هم جمع می‌کنند، اما فرش را پهن می‌کنند و می‌اندازند تا بماند. فرمود سعی کنید در این معاشرت‌هایتان روفرشی باشید. اگر مهمانی رفتید، سلامی حالی احوالی صله ارحامی انجام بدهید، اما آنجا ولو نشوید. آن نیم ساعت اول مهمانی ها نوعا هیچ آسیبی نیست، یک چای و یک حال و احوال و اینها بعد که تمام می‌شود دیگر شروع می‌شود، غیبت و حرف این وآن و کدورت‌ها و غفلت‌ها.

پیشرفت و تعالی حقیقی

بعد مرحوم آیت الله بهجت می‌فرمایند که :

پیشرفت همان نیست که دیگران به نظر عظمت به اشخاص نگاه کنند

ببینید این باز یکی از بینش‌های غلطی است که ما داریم، ایشان اینجا دارد اصلاح بینش می‌کند که عظمت انسان‌ها به چیست؟ یعنی شما یک جلسه‌ای شرکت کنید که شلوغ باشد عظمت به این است؟ یک کسی را مردم دستش را ببوسند و احترام بگذارند، عظمت به این است؟ نماز یک عالم دینی بروید، چهل هزار نفر جمعیت باشد این نشانه عظمت است؟ اسم شما هر جا بیاید، دیگران تعریف کنند، این نشانه عظمت است؟ نه. نشانه عظمت چیزهای دیگر است. فرشی‌ها بگویند شما عظیم هستید به کار انسان نمی‌آید. این وقتی به کار انسان می‌آید که این تعریف‌ها و این تمجیدها، با تعریف‌ها و تمجیدهای عرشی‌ها هماهنگ بشود. آن‌ها قضاوت‌شان نسبت به ما چگونه است؟

ایشان می‌فرمایند که “پیشرفت همان نیست که دیگران به نظر عظمت به اشخاص نگاه کنند”

“یعنی دنبال کمیت نباشید، ببینید کیفیت کار کجاست.

بلکه چه بسا شاگردهایی که از استادهایی جلو افتاده‌اند.” می‌شود یک شاگرد از استادش جلو بیفتد؟ بله می‌تواند. “روزی این سر و صداها تمام می‌شود” ایشان می‌فرماید روزی درودها و تشویق‌ها و اینها همه تعریف‌ها تمام می‌شود. “در آن‌جا رابطه استاد و شاگردی نیست” من شاگرد چه کسی بودم، من این شاگردها را تربیت کردم و استادشان بودم، نه دیگر این رابطه‌ها قطع می‌شود.  بعد ایشان می‌فرماید “این مرد” یعنی مرحوم آیت الله بروجردی رضوان الله تعالی علیه که خب فقیهی بود که در عرضش دیگر کسی نبود، مرجعی بود که همه از ایشان تقلید می‌کردند، می‌فرماید “این مرد یعنی آیت الله بروجردی با آن عظمتی که در دنیا یافته بود” خیلی عظمت داشته مرحوم آقای بروجردی، “چه شد؟” خب این “چه شد؟” سوالی است که مرحوم آقای بهجت از ما می‌پرسد، این مرد با این عظمت چه شد؟ “شاید چندی بگذرد و حتی جز بعضی از خواص بر مزارش فاتحه نخوانند.” یعنی یکی دو تا نسل می‌گذرد اصلا یادشان می‌رود که اصلا مرحوم آقای بروجردی که بوده و چه بوده و چه موقعیتی داشته است؟

سید‌الشهداء(ع) به کدام جلسه روضه نظر داشتند؟

بعد ایشان برای همین عظمت، یک مصداقی را ذکر می‌کند. مرحوم آقای بهجت می‌فرمایند که:

“هنگامی که در دوران جوانی در کربلا بودم، دو نفر امام جماعت بودند یکی تعداد کمی به او اقتدا می‌کردند، ولی معنویت نمازش زیاد بود، دیگری، مامومینش  به چهل هزار نفر رسید” خیلی است، در کربلا چهل هزار نفر! “به طوری که در پشت بام‌های ایوان هم نماز می‌خواندند! ما عظمت را در زیادی جمعیت می‌دیدیم” یعنی این آقا چهل هزار نفر دارند در پشت بام‌ها به او اقتدا می‌کنند، “در حالی که چنین نبود” عظمت برای آن آقایی بود که معنویتش بالا بود و جمعیت کمی هم داشت.

من اینجا حالا یک جریانی را یادم افتاد نقل کنم. یک مداحی در تهران بود، آن‌هایی که هم سن و سال ما  و قدیمی هستند، یادشان می‌آید به نام مرحوم حاج علامه. پیرمردی بود و بیشتر هم در جلسات علما می‌خواند هم شعر می‌خواندو  هم شعر می‌گفت، دیوانی هم دارد. ایشان یک خاطراتی دارد که خاطراتش بعدها چاپ شد. چون خیلی هم ایشان با علما مانوس بود، جلسه مرحوم آقای برهان می‌رفت و می‌خواند، جلسات مرحوم آقای فلسفی و دیگران، در آن‌ خاطراتش می‌گوید که یکی از علما که اسمش را می‌برد در شب، وجود مقدس سید الشهدا صلوات الله و سلامه علیه را در عالم خواب می‌بیند، می‌گوید آقا این جلساتی که در تهران هست کدام از این جلسات مورد نظر و عنایت شماست؟ خب زرنگ بود که این سوال را از حضرت کرد. حضرت به ایشان می‌فرمایند که همه جلسات. ایشان می‌گوید آن‌که بیشتر شما عنایت دارید به آن کدام است؟ خب در تهران خیلی جلسات بوده، اطعام‌ها می‌شده، جمعیت‌های انبوه می آمده. حضرت می‌گوید یک جلسه‌ای هست، مال یک خانمی است، در فلان منطقه جنوب شهر تهران، این آدرس را از حضرت می‌گیرد در خواب. از خواب که بلند می‌شود روی یک کاغذی آدرس را یادداشت می‌کند و راه می‌افتد. راه می‌افتد می‌بیند در یک منطقه محروم در جنوب شهر تهران، این کوچه‌های باریکی که نوعا آب‌های خانه‌شان هم می‌آید در این جوب‌ها، یک همچنین وضعیتی.

می‌رود آن‌جا و خلاصه پیدا می‌کند منتها در کوچه یک خانمی را می‌بیند و می‌گوید خانم یک آدرسی را به من دادند، اینجا می‌گویند یک جلسه روضه هست. این خانم می‌گوید من خودم هستم،این جلسه منزل ماست. می‌گوید که شما می‌خواهید که من بیام خانه شما روضه بخوانم؟ برنامه‌تان چطوری هست؟ می‌گوید من برنامه دهگی دارم و بله شما بیا دهه را اینجا اداره کن، بعد یک گله‌ای می‌کند و می‌گوید امان از آن‌هایی که برای روضه دعوت می‌کنم مردم می‌آیند روضه خوان نمی‌آید، روضه خوان می‌آید مردم نمی‌آیند. این خانه ماست و شما برو در خانه ما، من این همسایه‌ها را صدا کنم بیایند اینجا. خب نه بلندگویی و اکویی بوده و نه بساطی و نه اعلامیه و نه بنری. ایشان می‌رود داخل خانه و همسایه‌ها می‌آیند، ایشان یک صبحتی می‌کنند و یک روضه‌ای می‌خوانند، این خانم هم نشسته بوده کنار این سماورش و آخر جلسه هم یک چایی می‎‎داده به این همسایه‌ها. این آقا ده روز را آن‌جا منبر می‌رود، ده روز! خب آن خواب را دیده بوده و زرنگ بوده، اما نمی‌دانسته که این خانم از او زرنگ‌تر است. می‌گوید شما اجازه می‌دهید که من خرج این دهه را بدهم؟ من هزینه کنم؟ می‌گوید:

نه آقا، من در سال می‌روم در این خانه و در آن خانه رخت‌شویی می‌کنم، یک مقداری پول جمع می‌کنم برای دهه امام حسین.

این می‌شود کیفیت. از بیرون که آدم نگاه کند، یک جلسه است سوت و کور و چند تا خانم دور هم جمع شدند و یک آقایی رو دعوت کردند.

این است که باید ببینیم عظمت در چیست. آن‌ها چطور به ما نگاه می‌کنند؟ اباعبدالله چطوری نظر می‌کند؟ من در ابتدای این کتاب “سلوک با همسر” این را آوردم، که آن آقا دائم می‌رفت (حالا یادم نیست مسجد جمکران بود یا مسجد سهله یا مسجد کوفه، سابق نوشتم الان مسجدش یادم نیست) اما همین چهل روزی که می‌روند، در یکی از روزها خدمت حضرت می‌رسد حضرت به علیک بالعوده،  برو به پدرت برس!

باید بدانیم که چه چیزی ما را در نزد عرشی‌ها عظیم می‌کند و با عظمت می‌کند، و انسان به این هیاهوها و این سرو صداها اصلا نباید هیچ  اعتنا داشته باشد، اینها همه تمام می‌شود. من چند روز قبل بعد از اذان صبح رفتم بهشت زهرا، تاریک تاریک بود، هر چه نگاه کردم دیدیم خبری نیست، نه کسی هست “ فَأَسْلَمُوهُ‏ فِیهِ إِلَى عَمَلِه‏”همه را آمدند و اقوام‌شان تسلیم کردند به خانه عمل‌شان، کسی نیست. دو نسل هم که بگذرد این بچه دیگر نه پدربزرگش را می‌شناسد نه مادربزرگش را که بخواهد سر قبرش برود. اینها درس است برای آدم. پس ببینیم که عظیم کیست؟ عرشی‌ها، امام عصر (عج)، ملائکه مقرب، اینها چه کسی را عظیم می‌دانند؟ این یک بیان مرحوم آقای بهجت.

تربیت خود بر تربیت دیگران مقدم است

در کلمه پانزدهم  ایشان باز یک تنبهی این فقیه عارف می‌دهند، این هم یکی از گرفتاری‌های ماست، چه روحانیت، چه فعالان مذهبی، چه فعالان انقلابی، این را باید آویزه گوش خودمان کنیم، آن چیست؟ آن این است که ما فقط به فکر اصلاح دیگران هستیم و از خودمان جا می‌مانیم. در فضای مجازی توصیه به تقوا، توصیه به تهجد، توصیه به نماز شب، توصیه به حق الناس، توصیه به رفتار مناسب با خانواده، این‌ها را بارگذاری می‌کنیم اما خودمان چه؟ در حرف‌ها همین طور، در کلاس‌ها همین طور. می‌فرمایند که “اصل این است” ببینید ایشان تعبیر به “اصل” دارد.

آیه قرآن هم این است ” قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً”  اول خودت، خودت را از آتش جهنم حفظ کن، “و اهلیکم” و خانواده‌ات را.

این فقیه بزرگوار می‌فرماید “اصل این است که به واسطه اشتغال به دیگران” نه اینکه انسان خانه نشین شود، نه وظیفه عبودی خودش را نسبت به اجتماع انجام می‌دهد، اما “اصل این است که به واسطه اشتغال به دیگران از خود غافل نشویم و ناگهان بفهمیم ما به فکر جمع گندم هستیم، اما موش از سوی دیگر می‌برد” این بیان ایشان هم اشاره به آیه قرآن است “أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ” همواره به دیگران می‌گویید کارهای نیک انجام دهید، کارهای خیر انجام دهید، اما خودتان را فراموش کرده‌اید و از خودتان غافل شده‌اید بعد ذیل آیه می‌فرماید “أَ فَلا تَعْقِلُون”  فکر نمی‌کنید؟ یعنی اگر فکر کنید، این یک امر بدیهی است که اگر چیزی خیر است اول خودش باید آن خیر را برای خودش بدست بیاورد. ” أَ فَلا تَعْقِلُون”  یعنی کم‌ترین توجه برای درک این حقیقت کافی است.

در یک روایتی از امام کاظم صلوات الله و سلامه علیه نقل شده “ و طوبى‏ للعلماء بالفعل، و ویل للعلماء بالقول‏” می‌فرماید خوشا به حال علمای درست کردار، علمای با عمل، و وای به حال عالمان گفتاری و زبانی، فقط می‌گویند اما در عمل این گفته‌ها دیده نمی‌شود و هم اشاره دارد به آن بیان مولانا این شعر مولانا را مرحوم آیت الله پهلوانی مکرر می‌خواندند:

گر نه موشی دزد در انبار ماست، گندم اعمال چهل ساله کجاست؟ اول ای جان دفع شر موش کن، وانگهان در جمع گندم کوش کن.

شما همواره از یک طرف جمع می‌کنی، اما از آن طرف موش هست. موش را اول باید دفع کرد و گرنه چیزی باقی نمی‌گذارد. لذا ایشان می‌فرماید که “و ناگهان بفهمیم ما به فکر جمع گندم هستیم اما موش از سوی دیگر می‌برد. پس باید متوجه باشیم کسی ایمان‌مان را به مختصر چیزی نبرد و همان‌گونه که در فکر صحت خود هستیم و از چیزی که به سلامتی ما آسیب می‌رساند پرهیز می‌کنیم و هر چه برای حفظ آن لازم است به کار می‌زنیم” طب جدید، طب سنتی، طب اسلامی، همه را درو می‌کنیم. اما برای اصلاح باطن خودمان، پاکی ضمیر خودمان، کاری نمی کنیم. می‌فرماید همان‌طور که به فکر صحت جسمانی هستید، به فکر حفظ ایمان خود هم باشیم.

متدین‌ها هم به فکر رقابت مادی افتاده‌اند

“افسوس که این فکر را نداریم!” افسوس که این فکر را نداریم، اگر این فکر بود، امروز جوان تازه ازدواج کرده ما مشکل مسکن نداشت. متدین‌های ما هم افتاده‌اند در رقابت‌های مادی. متدین‌ها و حزب اللهی‌های ما هم افتادند در اینکه این بازار آشفته و ملتهب اقتصادی را ملتهب‌تر کنند. انصاف کجاست؟ توکل کجاست؟ خدا روزی رسان است کجاست؟ خب این کتاب مرحوم رجبعلی خیاط که زندگی نامه ایشان را جمع کردند، شاید بیش از صد هزار جلد این کتاب فروش رفته و در خانه‌هاست، اما فقط خواندیم و لذت بردیم و همین.

خب در همین کتاب است خدا رحمت کند مرحوم آقای مهدوی کنی را می‌فرمودند رفتم پارچه دادم برای قبا مرحوم رجبعلی خیاط بدوزد، گفتم چقدر می‌شود؟ گفت اینقدر. وقتی قبا را دوخت، ایشان یک مقدار پول را به ما برگرداند، گفتم آقا شما گفتی اینقدر شد چرا بر می گردانی؟ گفت آن موقع که گفتم اینقدر، مثلا فکر کردم دو روز وقت می‌برد، اما وقتی دوختم دیدم یک روز و چند ساعت شد، این اضافه‌اش را می‌خواهم برگردانم. مستاجر دارد و ماهی بیست تومان از مستاجرش می‌گیرد. در این ماه که می‌آید می‌گوید آقا از این ماه هجده تومان بده، می‌گوید چرا؟ همه می‌برند بالا شما پایین می آوری؟ می‌گوید خدا امروز به تو اولاد داده و خرجت زیاد شده این است. بیخودی که به کسی چیزی نمی‌دهند. افسوس که این فکر را نداریم.

ممکن است شما دوست داشته باشید