بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِینَ وَ یَا غَایَهَ آمَالِ الْمُحِبِّینَ» ای آرزوی دلهای مشتاقان و ای نهایت آرزوهای محبان
حضرت سیدالساجدین(علیه السلام) در این فراز، پرده از سرّ درونی و باطنی عاشق برداشته و خطاب به حضرت محبوب جلّجلاله عرض نموده که «یَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِینَ وَ یَا غَایَهَ آمَالِ الْمُحِبِّینَ».
سالک عاشق، نهایت آرزویش حضرت جانان جلّجلاله است و بس، و حیات و زنده بودن دلش در گرو عشق به او سبحانه است و به قول جناب خواجه حافظ(قدس سرّه) :
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم، دوام ما
چنین بندهای در حقیقت گنجی در سینهاش دارد که هیچ گنجی در عوالم هستی گرانبهاتر از آن نمیباشد و ذرهای از آن به همه دنیا و آخرت میارزد، چرا که او به گنج حقیقی دست پیدا کرده است.
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه، گنجینهٔ محبت اوست
حوالهگاه همه بندگان، آستان حضرت محبوب جلّجلاله است که فطرت او بر این امر سرشته شده و بداند یا نداند، غیر او سبحانه آرزو و آمالی ندارد و جز او را نمیجوید، چیزی که هست از این عشق فطریِ به جمال و کمال مطلق، محجوب شده، و گرچه در ظاهر آرزو و آمالی غیر او سبحانه را دارد، اما در واقع به تمام وجود فقط او را میخواهد و میخواند و زبان فطرتش این است که:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در حواله گاهی نیست
و به راستی چگونه منتهای آرزویش شهود و وصال حضرت جانان جلّجلاله نباشد که هر جمال و کمالی در عالم جلوه و ظهور و پرتوی از جمال و کمال اوست و حسن بیهمتا و زیبایی بیمثالش عالمی را مست خود نموده است و درحقیقت با جمله «یَا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقِینَ وَ یَا غَایَهَ آمَالِ الْمُحِبِّینَ» میخواهد از این حقیقت پرده بردارد که تو در حُسن، بینظیری و من اشتیاقی غیر از مشاهده جمال زیبایت را ندارم که:
یارم چو قَدَح به دست گیرد
بازار بُتان شکست گیرد