دوست دارم راحت باشی/ شهید یوسف کلاهدوز

اوایل زندگیمان بود. درست بلد نبودم غذا درست کنم. بار اول که خواستم تاس کباب درست کنم، سیب زمینی ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف که آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب زمینی ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یه گوشه ای شروع کردم به گریه کردن. یوسف آمد و پرسید: چی شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف کردم. حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را کشید و آورد با هم خوردیم. آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید کرد که یادم رفت غذا خراب شده بود. هیچ وقت به غذا ایراد و اشکال نمی گرفت. حتی گاهی پیش می آمد که بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی کردم، ولی خم به ابرو نمی آورد. بارها ازش پرسیدم «چی دوست داری برات درست کنم؟» می خندید و می گفت: «غذا، فقط غذا!» می گفت: «دوست دارم راحت باشی!»

 

شهید یوسف کلاهدوز

 

منبع: نیمه پنهان ماه، شهید یوسف کلاهدوز، ص ۲۷

ممکن است شما دوست داشته باشید