نقش زنی را داشتم که باید مردش را برای رفتن تشویق میکرد…
وقتی ساک سفرش را آماده میکردم دلم را هم درونش جا گذاشتم. دوست داشتم من هم بروم اما تکلیفم در ماندن بود.
قطاروار فکرهایی از سرم گذشتند. اینکه وقتی برود ساعتها دیرتر و سختتر میگذرد. اگر اتفاقی بیفتد چه؟ اگر طفل دو سالهام بهانهاش را…