نقش زنی را داشتم که باید مردش را برای رفتن تشویق میکرد…
وقتی ساک سفرش را آماده میکردم دلم را هم درونش جا گذاشتم. دوست داشتم من هم بروم اما تکلیفم در ماندن بود.
قطاروار فکرهایی از سرم گذشتند. اینکه وقتی برود ساعتها دیرتر و سختتر میگذرد. اگر اتفاقی بیفتد چه؟ اگر طفل دو سالهام بهانهاش را گرفت چه؟ وضعیت جسمی خودم و..و..و.. اما هیچکدامِ این فکرها سختتر و سنگینتر از بلایی که بر سر مردم آمده بود، نبود! کیلومترها آن ورتر زنان و مردان و کودکانی در سیل اسیر و گرفتار شده بودند و تمام زندگیشان به طرفه العینی نیست و نابود شده بود. به خودم تشر زدم که ثابت کن هنوز دختر شیناهایی وجود دارند که قوی و مصمم مردشان را راهی میدانهای سخت کند. وقت عمل به قال الصادقها بود. اینکه گرهگشایی از کار یک مومن ده برابر طواف خانه خدا فضیلت دارد. من نقش زنی را داشتم که باید مردش را برای رفتن تشویق میکرد. با شور و لبخند راهیاش کردم. وقتی تنها شدم نشستم برای مردمم و سایر جهادگران دعا کردم. وظیفه سختتری داشتم. اینکه بهانههای طفلم را سر و سامان دهم و روحیه خودم را وقت نبودن همسرم حفظ کنم. ذکر و دعا و توسل شرط این آرامش روحی بود. میان همان روزهایی که نبود بهخاطر وضعیت جسمیام راهی بیمارستان شدم اما باز توکل کردم. میدانستم خدمت همسرم به خلق خدا از مشکلات شخصی خودمان هم گره گشایی میکند. میدانستم اگر خودخواه نباشم، رشد میکنم و میشوم همان مادری که باید نسل جهادگری تربیت کند. اگرچه دور از میدان جهاد در خانه با فرزند خردسالم نشسته بودم اما از طرق مختلف سعی میکردم دست یاریام را برسانم چه در نقش وساطت امور خیر و کمک رسانیهای مالی چه انتشار اخبار مؤثر در رسانههای مجازی که موجب کمک رسانی میشد.
هرچند بازهم ته دلم شوق رفتن بود اما تکلیف من همان بود که گفتم؛ جهاد اکبر همان مبارزه با نفس است. چه در میدان عالمپروری همچون همسر بزرگوار و صبور علامه طباطبایی که ایشان هرچه کرامت و علم داشتند از همسرشان دانستند و چه میدان رزم و خدمت به خلق که همسران شهدا و جانبازان مصداق بارز آن هستند. من فکر میکنم باید پشت سر هر مرد سعادتمندی زنی با ایمان و صبور وجود داشته باشد که لحظهای شک و تردید نتواند در اهداف عالیه زندگی شان رسوخ کند.
نسال الله منازل الشهدا
نوشته شده توسط خانم فاطمه شجاعی