مرور برچسب

شهدا

نه آشپزخانه داشتیم نه حمام! /شهید حسن آبشناسان

کنار در یکی از اتاق ها یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فیتیله آشپزی مان را گذاشته بودیم رویش و شده بود آشپزخانه. به نظرم هم خیلی قشنگ بود و هم خیلی ساده

همه جنگهای اسلامی، برای تربیت جامعه بودند

بسم الله الرحمن الرحیم فقیه عارف حضرت آیت الله امام خمینی قدس سرّه: شما وقتی ملاحظه کنید از زمان پیغمبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- و زمان خلافت حضرت امیر- سلام الله علیه- جنگهای زیادی شده است، و جنگها هم همه جنگهای اسلامی،…

نماهنگ / گنجینه عظیم دفاع مقدس

بسم الله الرحمن الرحیم عبد صالح الهی حضرت آیت الله امام خامنه ای حفظه الله: هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن…

ما زمینه ساز ظهوریم، این را به همه بگو

خواهر شهید نبی‌لو از آخرین سخنان شهید چنین می‌گوید: عاشق جبهه و جنگ بود. آخرین بار که همدیگر را شب تولد مسعود در خانه خواهرم دیدیم به من گفت: «به ما نگویید مدافعان حرم☝️. چون جنگ سوریه و عراق که تمام شود به ما می‌گویند حالا که حرمی در خطر…

تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی/ روایتی از شهید قاسم سلیمانی

جانباز قطع نخاعی ناصر توبه‌ای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان…

حر انقلاب-شاهرخ ضرغام

شاید، نحوه لباس‌ها و رفتار‌ها تغییر کرده باشد، اما حُرهای دهه شصت تکرار می‌شوند. کسانی بودند و هستند که مثل حر، در لشگرِ مقابل حق بودن یا اصلا کاری به این کار‌ها نداشتند، اما بعد از پیدا کردن خود، با شرمگینی از گذشته شان، بند‌های چکمه‌های…

مرحمت بالازاده؛ شهید ۱۴ ساله‌ای که حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت

شهید شاخص دانش‌آموز, مرحمت بالازاده در هفدهم خردادماه 1349، در روستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع انگوت در دامان سر سبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود, پدرش حضرتقلی و مادرش ختائی عظیمی نام داشت.…

مقاومت حسین‌وار

شهید حسین‌علی یاری‌نسب، بیسیمچی گردان حنظله حاج همت رو خواست. حاجی اومد پای بیسیم و گوشی رو گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش رو از آن سوی خط شنیدم که می‌گفت: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم داره تموم میشه. عراقی‌ها عن‌قریب میان تا ما رو…