سلسله جلسات ماه رمضان، شرح کلمات عرفانی آیت الله پهلوانی؛ جلسه هجدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی هدانا سبل السلام و نهانا عن اتباع خطوات الشیطان و الصلاه و السلام علی افضل من دعا الی سبیل ربه بالحکمه و الموعظه الحسنه سیدنا ونبینا ابی القاسم المصطفی محمّد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرا و عمل لک جهرا.
در باب انس با قرآن رسیدیم به خواندن سوره مبارکه قدر در ماه مبارک رمضان که در شب قبل بیان فقیه عارف مرحوم استاد آیت الله پهلوانی را عرض کردیم. دو روایت هم در شب قبل عرض شد که یک روایت مربوط بود به اینکه در هر شب ماه مبارک رمضان هزار مرتبه سوره مبارکه قدر خوانده شود و یک روایت هم این بود که در شب ۲۳ ماه مبارک رمضان هزار مرتبه سوره قدر بخوانید. در رابطه با اثر این عمل، دو روایت عرض شد که در شب قبل گفتیم که مرحوم آیت الله پهلوانی در ذیل هر دو روایت بیانی دارند که آن بیان ایشان را باید بخوانیم و توضیح دهیم.
حالا یک بار دیگر این روایت را عرض میکنیم: “إِذَا أَتَى شَهْرُ رَمَضَانَ فَاقْرَأْ کُلِّ لَیْلَهٍ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ألفَ مَرَّهٍ” وقتی ماه مبارک رمضان رسید، در هر شبش هزار مرتبه سوره قدر بخوانید “فإذا أتت لیلُ ثلاثٍ و عشرین ” وقتی که شب بیست و سوم شد، “فاشدُد قلبَک” قلب خودتان را استوار کنید، “و أفتح اُذُنیک لسماعِ العجائبِ ممّا تری” گوشهایتان را هم برای شنیدن شگفتیهایی که مشاهده میکنید بگشایید.
برای دیدن عجائب، نیاز به قلب استوار است
اینجا این روایت نیاز به توضیح دارد که بیان مرحوم استاد در توضیح این روایت را عرض میکنیم. یکی مسئله “فاشدُد قلبَک” هست که قلب خودت را استوار کن، مراد از این قلب چه قلبی است؟ مراد روح است یا همین قلب گوشتی؟ ایشان میفرمایند: “شاید مراد از محکم نمودن قلب و گشودن گوش، همین جهتی باشد که در ذیل حدیث به آن اشاره شده و منظور از فاشدُد قلبَک همان قلب گوشتی باشد. [چرا می فرمایند این قلب گوشتی؟] برای اینکه طاقت شنیدن عجایب را ندارد.” قلبت را استوار کن که بتواند تحمل کند. دیدید برخی مواقع در همین عالم دنیا، بعضی افراد یک خبر خوش را به آنها میدهی سکته میکنند، از دنیا میروند! حتی یک خبر خیلی مسرت بخش وقتی به آنها داده میشود، اینها جان به جان آفرین تسلیم میکنند و قالب تهی میکنند!
اینجا یک توضیحی نیاز است. یک حکایتی است که مرحوم آیت الله جعفری رضوان الله تعالی علیه از مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه نقل فرمودند. مرحوم استاد آیت الله جعفری به من فرمودند: “شما بگردید این حکایتی که مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه نقل کردند در کجا نقل شده؟ اصلش کجا آمده؟ یعنی ایشان از اساتید خودشان شنیدند یا در این کتابهایی که اهل معرفت دارند آنجا نقل شده؟” ما گشتیم دیدیم این حکایت را جناب محیی الدین در فتوحات مکیه نقل کرده.
فتوحات مکیه سه تا چاپ دارد؛ یک چاپش همین چاپ چهار جلدی است، در آنجا جلد اولش صفحه ۴۲۵ نقل شده. یک چاپی هم هست که به تحقیق عثمان یحیی است که چاپ بیروت است، در آنجا در جلد ۶ صفحه ۲۹۳ آمده است. من عین آن متنی که جناب محیی الدین نقل کرده، ترجمه اش را یادداشت کردم که خدمت عزیزان عرض میکنم. آنجایی هم که نیاز به توضیح است توضیح میدهم.
حکایتی شگفت از سلوک اشتباه یک استاد و شاگرد
حکایت مربوط به معلم و شاگرد است. یک استاد قرآن و یک نوجوانی که شاگرد این استاد بوده. این استاد که قرآن را آموزش میداده، میبیند که رنگ این نوجوان زرد شده! خیلی این داستان آموزنده است و انسان میتواند استفادههای مختلفی از این داستان در جنبههای سلوکی و معرفتی داشته باشد. استاد از دیگران می پرسد که چرا این شاگرد رنگش زرد است؟ میگویند “کار این نوجوان این است که همه شبها را بیدار میماند، قرآن میخواند و شبی یک ختم قرآن میکند!” “انه لیقوم الیل بالقرآن کلّه” همه قرآن را در یک شب میخواند!
استاد می آید کنار این شاگرد “و فقال یا ولدی” و میگوید: “فرزندم شنیدم که تو شب را با ختم همه قرآن به پا میداری؟” این نوجوان گفت: “همین طور است که به شما گفتهاند.” استاد گفت: “از امشب به این شکلی که من میگویم قرآن را بخوان. امشب من را در مقابل خودت مجسم و حاضر کن و قرآنت را به من بخوان! من را در برابر خودت حاضر کن، قرآنی که میخوانی بر من بخوان و از من هم غافل مشو!”، “اذا کان فی هذه الیله فاحضرنی فی قبلتک.” “من را جلوی خودت بگذار”، “و اقراء علیّ القرآن فی صلاتک” “نمازی که میخوانی، قرآنی که میخوانی این را بر من بخوان.” نوجوان به استادش گفت: “عیبی ندارد این کار را میکنم.” آن شب گذشت.
صبح که این نوجوان آمد، استاد به او گفت: “آن دستوری که به تو گفتم دیشب عمل کردی؟ یعنی من را گذاشتی جلوی خودت قرآن بخوانی؟” شاگرد گفت “بله همین کار را کردم.” استاد گفت: “خب قرآن را توانستی تمام کنی؟ یعنی یک ختم قرآن کنی؟” گفت: “نه، نصف قرآن را موفق شدم بخوانم”. حالا این نوجوان در شبهای قبل یک ختم قرآن میکرد، اما وقتی استاد به او میگوید این کار را بکن، موفق نمیشود که همه قرآن را ختم کند، نصف قرآن را میتواند در آن شب ختم کند. استاد گفت: “خیلی خوب است، امشب که خواستی قرآن بخوانی، یکی از اصحاب رسول خدا را که قرآن را از پیغمبر شنیده، جلوی خودت تصوّر کن و قرآن را برای او بخوان.” مثلا فرض کنید سلمان فارسی را تصور کن و قرآن را بر او بخوان. استاد در ادامه به او گفت: ” کسی که از اصحاب پیغمبر هست، قرآن را از خود پیغمبر شنیده است؛ لذا مراقب باش که در تلاوت قرآن لغزشی نداشته باشی.” شاگرد گفت: “عیبی ندارد این کار را انجام میدهم.” رفت منزل و شب تمام شد.
صبح آمد محضر استاد. استاد از او پرسید: “دیشب چه کردی؟” گفت: “دستور شما را انجام دادم، اما یک چهارم قرآن را بیشتر نتوانستم بخوانم!” پس ببینید اول ختم قرآن میکرد، بعد با دستور دومی که گرفت قرآن خواندنش شد نصف، حالا شد یک چهارم. استاد به او گفت: “امشب قرآن را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بخوان؛ یعنی رسول خدا را جلوی چشمت تصور کن و بعد قرآن را بر پیغمبر تلاوت کن و بدان که قرآن را در مقابل چه کسی میخوانی.”
شب تمام شد و فردا که برگشت استاد از او پرسید: “چقدر دیشب قرآن خواندی؟” گفت: “بیش از یک جزء از قرآن یا نزدیک به همان، بیشتر نتوانستم بخوانم.” ببییند همین طور پیوسته قرائت قرآنش کمتر شد! بعد استاد به او گفت: “امشب که رفتی قرآن بخوانی جبرائیل (همان که قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کرده) را در برابر دیدگان خودت مجسّم کن و مراقب باش قدر آن کسی که در برابر دیدگانت مجسّم کردی بشناس و قرآن را بخوان بر او، برای جبرئیل.” شب شد و آمد این کار را انجام داد.
فردا استاد پرسید که: “چه مقدار قرآن خواندی؟” شاگرد دیگر نگفت یک جزء. گفت: “مقدار خیلی کمی از آیات را موفق شدم بخوانم!!” بعد استاد به او گفت: “امشب که رفتی قرآن بخوانی به خداوند مراجعه کن و خودت را برای او آماده ساز و بدان در برابر چه کسی ایستادی و کلامش را بر او بخوان.” یعنی کلام خدا را برای خدا میخوانی. خدا را مجسم کن در برابرت. بعد هم گفت: ” و در آن آیاتی که میخوانی یک مقداری تدبر کن. هدف جمع آوری حروف و تألیف و حکایت احوال نیست، بلکه هدف از خواندن قرآن اندیشه در معانی آن چیزی که می خوانی میباشد.” خب این دستور را گرفت و آمد. شب تمام شد.
صبح که شد استاد دید شاگرد نیامده! منتظر شد دید نخیر خبری از شاگرد نیست! کسی را فرستاد به سراغ شاگرد. به استاد خبر دادند که شاگرد بیمار شده. استاد وقتی که به بالینش آمد، شاگرد شروع کرد به گریه کردن. حالا دقت کنید که او یک نوجوان است. شروع کرد به گریه کردن و گفت: “ای استاد، خداوند به تو جزای خیر بدهد. من تا دیشب نمیدانستم که دروغ میگویم! دیشب در مصلای خود که ایستاده بودم، حق تعالی را در برابر دیدگان خودم مجسم کردم و خود را در پیشگاه او دیدم در حالیکه کتابش را بر او میخواندم. با سوره فاتحه، یعنی سوره حمد شروع کردم. رسیدم به “ایّاکَ نَعْبُدُ” وقتی به این آیه رسیدم به خودم یک نظری کردم، دیدم نفسم من را تصدیق نمیکند! من به خدا میگویم ایّاکَ نَعْبُدُ اما نفسم من را تصدیق نمیکند. چه عبودیتی!؟ چه بندگیای!؟ وقتی دیدم که نفسم کلامم را تصدیق نمیکند، خجالت کشیدم که در پیشگاه او ایّاکَ نَعْبُدُ بگویم، در حالیکه او میداند که من در گفتارم دروغ میگویم. دیدم نفسم با مشغولیتهایی که دارد اصلا عبادت خداوند را فراموش کرده” “فانی رایت نفسی لاهیه بخواطرها عن عبادته”. “لذا من در تردید بودم، بین ابتدای سوره حمد تا ایّاکَ نَعْبُدُ. یعنی در تردد بودم در حال خواندن ابتدای سوره فاتحه تا مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ و نمیتوانستم ایّاکَ نَعْبُدُ را بگویم.” حال کسی که هر شب یک ختم قرآن میکرده، این طور شده و این چنین می گوید: “از او رها نشدم و در حالت شرمندگی از این که دارم به خدا دروغ میگویم و او از من نفرت دارد و خشمگین است، بودم. و اصلاً نتوانستم یک رکعت نماز بخوانم. تا اینکه خورشید طلوع کرد!” در آن شب که استاد این دستور را به او میدهد، یک رکعت نماز را هم نمیتواند بخواند تا اینکه خورشید طلوع میکند و حتی نماز صبح او هم قضا میشود!
بعد این نوجوان به استادش میگوید که کبدم ضربتی دید! بببینید همه اینها را عرض کردم برای توضیح بیان مرحوم آیت الله پهلوانی ذیل روایت “فاشدُد قلبَک“. خب این نوجوان کشش دستوراتی که استاد میداده نداشته! لذا میگوید: “کبدم ضربت دید، الان هم به سوی حق سفر میکنم در حالیکه از خودم خشنود نیستم.” استاد برگشت.
سه روز گذشت. روز سوم این نوجوان از دنیا رفت. بدنش را بردند قبرستان به خاک بسپارند. وقتی بدن را گذاشتند در قبر، استاد بالای سر قبر این نوجوان آمد و دید که این نوجوان که از دنیا رفته یک بیتی برای استاد میخواند و از وضع خودش خبر میدهد! میگوید: “انا حیّ عند حیّ، لم یحاسبنی بشیء” “من زندهای هستم نزد زندهای که مرا هیچ مواخذه نکرد.” یعنی خداوند من را اصلا مواخذه نکرد. استاد وقتی این سخن را از این جنازه و از این قبر شنید، برگشت به خانه و یک انقلابی در درونش ایجاد و خیلی متاثر شد. لذا استاد هم از دنیا رفت! این جریان را محی الدین در فتوحات مکیه نقل میکند. مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه وقتی این جریان را نقل میکنند میفرمایند:
“اگر این استاد، استاد ماهر و شایستهای بود، نه خودش میسوخت و نه این نوجوان را میسوزاند. او را درست تربیت میکرد که این نوجوان به ثمر برسد.“
تا به استاد سلوکی اطمینان نکردید، زانو نزنید!
اهل معرفت از این جریان استفادههای مختلفی کردهاند. یکی مربوط به مدارای در سیر و سلوک است. که سالک باید خیلی با نفس خودش از راه مدارا پیش برود. اگر به نفس خودش یکباره فشار بیاورد، این نفس پس میزند و تمام داشتههای معنوی خودش را از دست میدهد. یعنی از آن چیزی که اول بود، بدتر خواهد شد و تنزل پیدا میکند. یک استفاده دیگر که کردهاند این است که در مسیر سیر و سلوک و قرب الهی، نیاز به مربی راه رفته آشنای با راه میباشد. حالا ما در بحث نیاز به استاد، که آیا این استاد باید کامل باشد یا اگر غیر کامل باشد، چطور باید از او مطلب گرفت؟ آنجا مفصل باید بحث کنیم و ابعادش را عرض خواهیم کرد. اما اجمالاً به مناسبت این داستان باید این را به همه عزیزان عرض کنیم که در باب تربیت، استاد بزرگوار ما، مرحوم آیت الله پهلوانی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند:
“اگر کسی به واسطه جذبهای به یک کمالاتی میرسد، این نمیتواند راهبری کند. میتواند موعظه کند، میتواند نصیحت کند، اما تربیت نمیتواند بکند.“
من یک مثالی عرض کنم؛ مثلا کسی یک شبه حافظ قرآن میشود، مثل کربلائی کاظم. او یک دفعه حافظ قرآن میشود، سواد هم ندارد. جوری حافظ قرآن است که وقتی کتابهای عربی را دستش میدادند، آیات قرآن را لابه لای کلمات عربی مخلوط میکردند، انگشت میگذاشت که این آیه قرآن است، این نیست، این هست! خب یک نورانیّتی در قرآن میدیده و میفهمیده که این قرآن است. اما این کربلائی کاظم نمیتواند بیاید در آموزشگاه بنشیند و حفظ قرآن را یاد دهد. چرا؟ چون مراحل آموزش و طریق حفظ قرآن را خودش طی نکرده و یکدفعه حافظ قرآن شده. اما یک مربی مراحل را طی کرده، میگوید برای حفظ قرآن از کجای قرآن مناسب است شروع کنید، روزی چقدر حفظ کنید، چه جوری تمرین کنید، چه کار کنید که حافظه شما تقویت شود. او راه را بلد است.
در باب سیر و سلوک هم همین طور است و حساسیتش خیلی بیشتر است. ببینید عزیزان تا زمانی که اطمینان پیدا نکردید که این فردی که در برابر او زانو میزنید شایستگیهای لازم را دارد و اگر شک دارید، خودتان را به کسی نسپرید. بحث روح انسان است. شما برای جسمتان وقت که نزد یک طبیبی میخواهید بروید، از این و آن تحقیق میکنید، حالا یک جراحی کوچکی هست؛ خیلی هم جایی را خراب نمیکند، اما شما کلی تحقیق میکنید. اگر هم جایی خراب شود، نهایتش این است که شخص میخواسته شصت سال عمر کند حالا سی سال عمر کرده. اما اگر روح آسیب ببیند، ابدیت انسان را به مخاطره میاندازد. لذا انسان باید خیلی توجه و مواظبت داشته باشد. یک نکته دیگر از این داستانی که از فتوحات نقل کردیم، این است که کسانی که در امر تربیت هستند نه تربیت سلوکی، همین تربیتهای معنوی که در آموزشگاهها و اینها دارند، باید این نکات و ظرافتها و دقتها را لحاظ کنند.
احتمالات گوناگون در دیدن عجائب
پس فاشدُد قلبَک یعنی قلب خودت را استوار کن که طاقت شنیدن و دیدن عجائب را داشته باشد. حالا در شب بیست و سوم چه چیزی رخ میدهد؟ مرحوم آیت الله پهلوانی احتمالاتی دادهاند. میفرمایند: “مراد از شنیدن و دیدن، شنیدن و دیدن باطنی و یا مثالی باشد.” “مثالی” یعنی مثلاً ممکن است مَلَکی را ببیند یا غیر ملکی را ببیند. ممکن است افرادی را ببیند با بدنهای مثالی. “بدن مثالی” طول و عرض و ارتفاع دارد، اما مادی نیست. شکل دارد اما مادی نیست. این بدن مثالی است. اما جنّ اینطور نیست. جن، جسم لطیف است از جنس آتش. شیطان از آتش است.
میفرمایند: “شنیدن و دیدن باطنی و یا مثالی است و منظور از شنیدن و دیدن عجائب، همان تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ است. که شخص خواننده این سوره (یعنی هزار بار در هر شب قدر) با دیده دل، نزول ملائکه و گفتگوی آنها را برای تدبیر امور عالم به طور کلی مشاهده کند.” نزول ملائکه را مشاهده کند. اینها خیلی مقدمات لازم دارد. چون ممکن است کسی بگوید من هزار مرتبه هر شب سوره قدر را خواندم و نشد! نه، اینها خیلی مقدمات لازم دارد. این یک بخش از کار است.
“و ممکن است چنان که آمادگی برای دیدن و شنیدن آنها را به خود ندهد، قلبش از کار بیفتد. [همین که عرض کردم. یعنی خیلی ظرفیت میخواهد] و ممکن است مراد از سماع عجائب از دیدنیها، همان دیدن و شنیدن خواننده سوره قدر، مقدرات لیله القدر خودش باشد.” یعنی انسان در شب قدر، در شب بیست و سوم، ببیند که خداوند چه چیزهایی را امسال برای او مقدر کرده، آنها را مشاهده کند.
آیت الله خویی چگونه همه مقدراتش را دید!؟
اینجا من یک موردی را عرض کنم؛ مرحوم آیت الله قاضی این دستور را به مرحوم آیت الله خویی داده بودند. همین دستور خواندن هزار مرتبه سوره قدر را و ایشان این دستور را انجام داده بودند و آینده خودشان را دیده بودند. مثل یک پردهای که جلوی چشم آدم نصب کنند و فیلم پخش شود، مرحوم آقای خویی آینده خودشان را تا زمان مرجعیت و بعد هم از دنیا رفتن خود را دیده بودند. مرحوم آقای کشمیری رضوان الله تعالی علیه در همین زمینه میفرمایند: “که معلوم میشود خواندن سوره قدر در هر شب ماه مبارک رمضان، در معنویت انسان خیلی موثر است و معنویت خوبی را نصیب انسان میکند.” آنچه که در روایات آمده، آثار آن معنویت هست.
بعد مرحوم آیت الله پهلوانی میفرمایند: ” و نیز ممکن است مراد از فاشدُد قلبَک این باشد که باطن و دلت را آماده کن [ایشان احتمالات گوناگونی را میدهند، بعد میگویند که همه اینها محتمل است. حالا برای هر کسی در حد خودش] تا مظاهر عالم عجائب را بشنوی و همه را در ذکر و تسبیح و تقدیس الهی ببینی.”
مثلا آخوند کاشی در مسجد در نیمه شب “سبوح قدوس” میگفت. بعد یک طلبهای آمد دید که وقتی آخوند میگوید: “سبوح قدوس” آجرهای مدرسه هم با او میگویند: “سبوح قدوس“
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم
” و یا تجلیات کلامی الهی را با گوش دل بشنوی.” ببینید همه این احتمالات را میدهند. بعد میفرمایند: “البته همه احتمالات مذکور قابل توجیه است والله یعلم، رزقنا الله و ایاکم” ایشان میفرمایند که خدا می داند، ان شاء الله خدا اینها را روزی ما و همه شما کند.
در مورد روایت بعدی، باید توضیحات مرحوم علامه را عرض کنیم که این بماند برای فردا شب اگر عمری بود و توفیق الهی بود.