سلسله جلسات ماهیانه شرح کتاب شط شراب (کلمات اخلاقی آیت الله بهجت) جلسه ۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی هدانا سبل السلام و نهانا عن اتباع خطوات الشیطان و الصلاه و السلام علی افضل من دعا الی سبیل ربه بالحکمه و الموعظه الحسنه سیدنا ونبینا ابی القاسم المصطفی محمّد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرا و عمل لک جهرا.

 محور بحث ما کلمات فقیه عارف مرحوم آیت الله العظمی بهجت هست که در کتاب شط شراب جمع آوری شده است. بیست و یک کلمه از این کلمات ایشان مورد بحث قرار گرفت. وارد کلمه بیست و دوم شدیم. ایشان تقریبا حدود هشت جهت از زوایای مختلف زندگی مرحوم خاتم الفقهاء و المجتهدین مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه را بیان کردند. هر کدام از این جهات برای ما راهگشا است، خصوصا طلبه‌ها و کسانی که دانشجو هستند. این بیانات ایشان، تقریبا حجت را بر همه ما تمام می‌کند و باب عذر و بهانه‌ها را هم می‌بندد. می‌دانید که شیخ انصاری کسی است که (من آن جلسه هم عرض کردم) در یک جلسه‌ای که مرحوم آیت الله مشکینی صحبت می‌کردند، تعبیر ایشان این بود که:

“این لقب خاتم الفقهاء و المجتهدین هنوز به حقیقت خودش نسبت به مرحوم شیخ انصاری باقی است.”

یعنی بعد از مرحوم شیخ تا الان هر کس نوآوری مطلبی و چیزی داشته در واقع به عنوان یک حاشیه‌ای بر کلمات مرحوم شیخ انصاری است. ایشان در بعد فقاهت و مسائل اصولی، تحول عجیبی در حوزه های علمیه ایجاد کرد. خوب است آدم بداند که این بزرگوار چه ویژگی‌هایی داشته؟ چه زندگی‌ای داشته؟ چطور درس خوانده است؟

اولین مطلبی که ایشان می‌فرماید این است که مرحوم شیخ انصاری از کسانی است که عمرش برکت داشته است. در رابطه با برکت پیدا کردن عمر در جلسه قبل توضیحاتی دادم. اجمالش این است که عمر انسان کوتاه است و خروجی‌ای که دارد فراتر است و تناسب با آن عمر محدود ندارد. این می‌شود برکت. یعنی وقتی آدم نگاه می‌کند می‌گوید این باید دویست سال، سیصد سال، عمر کرده باشد تا این آثار را بر جای گذاشته باشد ولی پنجاه سال شصت سال بیشتر عمر نکرد و این برکت را دارد.

شیخ انصاری، کمتر از صاحب جواهر نیست

مرحوم آقای بهجت در این کلمه می‌فرمایند که:

“این همه علما بین آنان شیخ مرتضی را ملاحظه می‌کنید که نوشته‌هایش در فقه و اصول گرچه متقدم است، کمتر از صاحب جواهر نیست.” صاحب جواهر که می‌گویند به خاطر همان کتاب جواهر الکلام است. این کتاب ۴۳ جلد است. هر جلدش بیش از ۴۰۰ صفحه است. و یک دوره فقه استدلالی است که امام رضوان الله تعالی علیه فرمودند که اگر پنجاه مجتهد هم بنشینند شاید نتوانند یک چنین کتابی را مهیا کنند. خب صاحب جواهر هم یک شخصیت عجیبی بوده است. حتی فرزندش که از دنیا می‌رود تا مردم را برای تشییع روز بعد آماده کنند، همان شب را ایشان می‌آید کنار جنازه فرزندش می‌نشیند و شروع می‌کند باز همین کتاب جواهر را نوشتن. اینها این‌طور مرز بین واجب و مستحب و این‌ مسائل را می‌شناختند. به هیچ وجه از واجبات کوتاه نمی‌آمدند.  مرحوم آقای بهجت می‌فرماید که:

“نوشته‌هایش [یعنی مرحوم شیخ انصاری] در فقه و اصول گرچه متقدم است اما کمتر از صاحب جواهر نیست و مورد استفاده است.” این در رابطه با علم او.

شیخ انصاری، جامع بین علم و معنویت

نکته دوم که استفاده می‌شود از این کلمات مرحوم آیت الله بهجت این است که مرحوم شیخ انصاری جامع بین علم و معنویت بوده است. یعنی در حقیقت این‌که می‌گویند که اگر کسی سراغ علم برود از معنویت می‌افتد، سراغ معنویت برود نمی‌تواند عالم شود، نه این‌طور نیست. انسان، هم می‌تواند عالم باشد هم می‌تواند اهل معنا باشد. شیخ انصاری بین این‌ها جمع کرده است. خب این علمش بود.

مرحوم آقای بهجت می‌فرمایند که:

“و آن همه موفقیت در عبادت که با همه کارهایش، هر روز جزئی از قرآن، زیارت جامعه کبیره و نماز جعفر طیارش ترک نمی‌شد.”

حالا یک چیزی را مرحوم آقای بهجت نگفتند اما در کتاب‌های دیگر هست و در دیگر کلمات آقای بهجت هم هست که مرحوم شیخ انصاری هر روز زیارت عاشورا را هم با صد لعن و صد سلام می‌خوانده است. خب آن علمش و این هم معنویت او که حالا در باب معنویت یک مطلب دیگر هست که در کلمات ایشان عرض خواهیم کرد. معنویت هم در آن سطح بالا. یعنی ایشان شاگرد مرحوم عارف کامل آقا سید علی آقای شوشتری بود. که حالا عرض خواهیم کرد.

هر که مقامات می‌خواهد باید …

نکته سوم اوج ساده زیستی و فقر شیخ انصاری بود. یعنی آدم با نداشتن هم، می‌تواند موفق شود. اگر مقداری دندان سر جگر بگذارد و علم و معنویت را رها نکند برای او گشایش‌ها پیدا خواهد شد. می‌فرماید :

“معیشت وی یک شاهی بوده که پدرش به او می‌داده است که حتی برای مخارج عادی وی هم کافی نبوده است.”

بعد مرحوم آقای بهجت این را باز می‌کند. می‌فرماید:

“لباس مختصری داشته است.”

ما الان یک عمامه داریم یک قبا داریم پیراهن داریم عبا داریم. شما کتی، شلواری، پیراهنی. شیخ انصاری این‌طور نبوده است. “لباس مختصری داشته است. حتی گاهی لنگ می‌بسته و در درس حاج سید محمدباقر شفتی در اصفهان حاضر می‌شده است!” به عنوان یک طلبه لنگ ببندد و سر درس حاضر شود! باقی افراد، هم استاد، هم شاگردان می‌دیدند که این ظاهر خیلی مرتبی ندارد و لنگ می‌بندد. از سر تا پایش فقر می‌بارد. “بنابراین کسی به او اعتنا نمی‌کرد.” این‌ها خیلی حرف دارد! کسی به شیخ انصاری اعتنایی نداشته است. حالا چطور؟ وقتی خدا به کسی اعتنا بکند این‌طور می‌شود که کنگره برای او به پا می‌کنند. تقریبا هیچ درس خارجی نیست الا اینکه مرتب نظرات شیخ انصاری آن‌جا مطرح می‌شود و چکش کاری می‌شود.

“روزی با لنگ در درس شرکت کرده بود و اشکال کرد.” استاد کیست؟ سید محمد باقر شفتی. “سید متوجه می‌شود که اشکالی به جاست. گویا در همان ایام چند روزی بوده تهیه غذا برای وی میسر نبود.” این را من در درجه اول برای خودم می‌گویم و در درجه بعد برای شما عزیزان. یک مشکل مالی که پیدا می‌کنیم دیگر می‌زنیم این طرف و آن طرف و درس و بحث و این‌ها را کنار می‌گذاریم. نه، اگر همان درس و بحث را بچسپیم بعد خواهید دید چگونه گشایش‌ها رخ خواهد داد. این‌ها وعده‌های قطعی الهی است. منتها چند نکته دارد. یکی اینکه انسان بفهمد تکلیفش چیست. دوم برای رضای خدا آن تکلیف را عملیاتی کند. این وعده الهی است که “یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب“.

خب چند روز بوده غذا نخورده بوده شیخ انصاری. “نانوا هم به وی نسیه نمی‌داده است.” معلوم میشود که نانش را هم نسیه می‌گرفته است. کدامیک از رفقا این‌جا هستند که نانشان را نسیه بگیرند؟! نان را نسیه می‌گرفته! حالا دیگر قسط‌هایش هم عقب افتاده بوده نانوا هم به او نان نداده است. “لذا به درس سید که می‌رفته نمی‌توانسته برای سید تواضع کند.” یعنی چند روز غذا نخورده طعم فقر را هم که داشته. وقتی این اشکال را در درس می‌کند، “سید پس از تمام شدن درس متوجه وی می‌شود.” استاد می‌بیند اشکال آنها که همه با لباس می‌آیند، اصلا اشکالاتشان بدرد نمی‌خورد. این فرد است که اشکال دقیقی کرده است. “پولی نداشته به شیخ بدهد.” استاد هم خب وقتی می‌بیند که اشکال به جاست و با این وضع آمده، پول هم نداشته است. چه کار کند؟ “انگشتر مهر خود را به وی می‌دهد.” انگشتری داشته روی این انگشتر به صورت مهر حک شده بوده است. مرحوم شفتی، در اصفهان، عالم درجه یک، مهرش را می‌دهد. فکر کنید الان مقام معظم رهبری روحی فداه مهرشان را بدهند دست شما. بعد شما این مهر را بردارید بروید نانوایی.

“مرحوم شفتی انگشتر مهر خود را به وی می‌دهد و می‌گوید این را خرج کن. خدا بزرگ است. شیخ مهر را که به نانوا که مقروض بوده میدهد. نانوا متوجه می‌شود که این مهر سید است. شروع به زدن وی می‌کند که مهر سید را دزدیدی. ” یعنی این‌جا شیخ انصاری از نانوا کتک می‌خورد! “سید چون از قضیه اطلاع پیدا می‌کند می‌آید سر شیخ را به دامن می‌گیرد و شروع می‌کند به نوازش کردن. می‌گوید هر که آن مقامات را می‌خواهد باید این‌ها را بکشد.” خیلی حرف است! بیخودی به کسی چیزی نمی‌دهند. هر کس آن مقامات را می‌خواهد باید این‌ها را بکشد. این هم وضعیت فقر شیخ انصاری.

عیادت آقا سید علی شوشتری از شیخ انصاری

بعد مرحوم آقای بهجت نکته بعدی را می‌گوید. می‌فرماید “همین شیخ است که در مریضی، سید علی شوشتری به عیادت وی می‌آید و می‌گوید من خواهم مرد.” حالا سید علی شوشتری کیست؟ تمام این سلسله مرحوم علامه و مرحوم قاضی و این‌ها می‌رسد به سید علی شوشتری. سید علی شوشتری استاد مرحوم ملا حسینقلی همدانی است. خب مریض کیست؟ شیخ انصاری. که به عیادت آمده؟ استاد معنویت و سیر و سلوک مرحوم سید علی شوشتری. “سید می‌گوید از خدا می‌خواهم من بمیرم، اما شما زنده باشید. شیخ جواب می‌دهد که از خدا خواسته‌ام من بمیرم و دعایم مستجاب شده و دیگر گذشته است.” خدا اگر به آدم نظر کند این می‌شود.

وقتی شیخ انصاری خانواده ناصرالدین شاه را بیرون کرد!

نکته بعدی را آیت الله بهجت اینگونه میفرماید که: “همین شیخ است که در زمان مرجعیت خود ناصر الدین شاه با عده‌ای از اهل و عیالش به نجف مشرف می‌شوند روزی به خانه شیخ می‌روند. شیخ غذایی فقیرانه برایشان تهیه می‌کند. [حالا شیخ انصاری آوازه‌اش در همه بلاد اسلامی پیچیده است. شاه هم با خانواده خود رفته نجف دیدنش.] شیخ غذایی فقیرانه برایشان تهیه می‌کند. صدای یکی از اهل شاه بلند می‌شود که این چیست!؟ ملا علی کنی چه! [ملا علی کنی بساطی برای خودش داشته، زندگی او با شیخ انصاری فرق می‌کرده است. یعنی آن چیست و این چیست؟] شیخ می‌شنود و به نوکرش می‌گوید این‌ها که هستند؟ بیرونشان کنید. [خانواده شاه چون پشت سر ملا علی کنی حرف زده شیخ انصاری می‌گوید این‌ها را بیرون کنید. ببینید این‌ها امروز گمشده‌های ما است.] شیخ می‌بیند ساکت نمی‌شوند صدا میزند ملا علی سر و کارش با شماست [که آن بساط را دارد] من سرو کارم با عده‌ای مثل خودم هست.” ببینید همه چیز را می‌بندد. این خیلی مهم است.

از این نکته استفاده ای که من می‌خواهم بکنم این است که خصوصا ما طلبه‌ها باید خوب یاد بگیریم این را که نگذاریم بین اهل علم اختلافی بیفتد. آن وقت دیگران می‌آیند از این آب گل آلود ماهی‌های خود را بردارند و به اهداف خود می رسند. این خیلی مهم است. عالم با عالم دارد بحثی می‌کند اما آن رفاقت و دوستی باشد. نگذارند که دیگران نفوذ کنند بین این‌ها. انقلاب در این چهل سال خیلی از این جهت آسیب دید.

حالا نه فقط اهل علم، من این توصیه را به جوان‌هایی که ازدواج کردند میکنم که نگذارید دیگران حتی پدر و مادر، چه این طرف چه آن طرف، فامیل و دوست ورود پیدا کنند در این اختلافات جزئی شما. خودتان حل کنید. بله، یک وقت هست که یک مطلبی هست نیاز به تجربه دیگران است، لازم است انسان مشورت بگیرد، آن یک چیز دیگر است. اما این چیزهای جزئی را خود انسان باید حل کند و نگذارد که دیگران ورود پیدا کنند و این کانون زندگی را سرد کنند. خب این هم یک نکته.

فرهنگ غلط زیاده‌­خواهی باید از بین برود

نکته دیگر از ویژگی‌های شیخ انصاری این است که زیاده خواه نبوده است. این خیلی مهم است. من خودم را عرض می‌کنم ما خیلی از اوقات زیاده خواهی می‌کنیم. مثلا با یک وامی مشکل ما حل می‌شود حالا یک جای دیگر هم دولت اعلام می‌کند یا یک صندوقی اعلام می‌کند که می‌توانیم یک وام دیگر هم بگیریم، میرویم و آن وام را هم می‌گیریم. خب اگر آن وام اول مشکل تو را حل می‌کند برای چه وام دوم را می‌گیری؟ و همین طور چیزهای دیگر.

آیت الله بهجت می­فرماید: “همین شیخ است که وقتی آقا شیخ جواد تبریزی به نجف مشرف می‌شود پولی میان اهل علم تقسیم می‌کرده است. در حرم شیخ را می‌یابد. می‌خواسته پولی هم به وی بدهد. شیخ مشغول بوده است و ممکن نمی‌شود به او بدهد. کنار کفشداری می‌ایستد و هنگامی که شیخ بیرون می‌آید یک تومان به شیخ می‌دهد. شیخ می‌گوید دو قران کفایتم می‌کند. فردا هم خدا بزرگ است. می‌خواسته پول بیشتر بدهد. می‌گوید بگیر باقیمانده‌اش را بده. می‌گوید ندارم بدهم. سرانجام آن را خورد کرده و دو قرانش را به شیخ می‌دهد.” خب این نشان می‌دهد که شیخ زیاده خواه نبوده است. به همان مقداری که کفایت زندگی او را می‌کرده همان را می‌گرفته است.

اگر این فرهنگ در زندگی ما بیاید خیلی از مشکلات ما حل می‌شود. یعنی اگر این روحیه در بین ما ایجاد شود که زیاده خواه نباشیم، بعضی از خانواده‌ها، دیگر فقیری در بین‌شان نخواهد بود. سهم خودمان، کفایت خود را بگیریم و الباقی را برای دیگران بگذاریم.

شیخ انصاری، دیده دلش باز بوده

بعد می‌فرماید “همین شیخ است که به مرحوم کاظمی پولی می‌دهد که به طلاب درس بدهد. مرحوم کاظمی در خیالش می‌گذرد که این سهم است و خودم هم که مقروض هستم. خوب است با آن قرضم را بپردازم. فردای آن روز چون شیخ وی را می‌بیند، می‌گوید آن‌ها را صرف شاگردان کن. برای خودت هم داده می‌شود. بدون این‌که به کاظمی بگوید تو چنین خیالی کرده‌ای.” این نکته‌ای که ایشان می‌فرماید مرحوم آقای بهجت، می‌فرمایند که مرحوم شیخ انصاری دیده دلش باز بوده است و از مغیبات اطلاع داشته است. همان ابعاد معنوی شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه.این هم یک نکته دیگری که ایشان می‌فرماید.

متأسفانه برخی حال و هوای مرجعیت پیدا کرده اند!

نکته دیگر این‌که ایشان از زندگی مرحوم شیخ انصاری بیان می‌کنند، بحث فرار از پست و مقام است. نه فرار از مسئولیت. در مورد مسئولیت، انسان باید ببیند که هر تکلیفی داشته باشد آن را انجام دهد. فرار از پست و مقام. مرجعیت خودش یک مقام است. ریاست جمهوری خودش یک مقام است. ریاست مجلس خودش یک مقام است. نمایندگی خودش یک مقام است. اگر آدم می‌بیند یک نفر صلاحیتش بیشتر از خودش است، نباید جلو بیفتد. باید بگوید آن شخص صلاحیتش از من بیشتر است. او بیشتر می‌تواند خدمت کند.

مرحوم آقای بهجت می‌فرماید که:

“همین شیخ است که وقتی مرجعیت به وی منتقل می‌شود به یکی دو نفر از عالمان ایران به این مضمون نامه می‌نویسد که آن وقتی که شما در نجف بودید از من بهتر بودید. [یعنی درس شما قوی‌تر از من بود] مرجعیت را بپذیرید. [حتی در برخی از نقل‌ها هست که مرحوم شیخ گفته بودند که من به خانواده‌ام هم گفتم که از شما تقلید کنند.] آن آقا می‌نویسد درست است. [یعنی آن وقتی که ما با هم هم بحث بودیم و در نجف بودیم، بله من قوی‌تر بودم.] ولی من سال‌هاست که با عوام سرو کار دارم. شما برای استنباط آماده‌تر از من هستید.” یعنی همه می‌گویند شیخ انصاری. اما شیخ انصاری می‌گوید من به همه کار ندارم. او قوی‌تر از من بوده است با من هم بحث بوده است. نامه می‌نویسد شما قبول کن این مسئولیت را. او هم می‌نویسد که نه.

آن وقت الان به لطف الهی همه مراجع، مقام معظم رهبری هستند، آقای سیستانی هستند، آقای مکارم هستند و هستند افرادی که جامعه مدرسین معرفی کرده اند. امّا بعضی از افراد همین الان حال و هوای مرجعیت پیدا کردند و دارند مقدماتش را می‌چینند! که این‌ها را باید خیلی مواظبت و مراقبت کرد. روحانیت اصیل ما این‌طوری بوده است که گریزان بوده از این مسائل. مگر اینکه واقعا تکلیف می‌شده است. خود مرحوم آقای بهجت رساله عملیه نمی‌داد. فرموده بودند که بگذارید افراد، مرجع خود را مشخص کنند اگر کسی باقی ماند تکلیف بر من می‌شود. این‌طور بودند. ما از این‌ها دور هستیم. متاسفانه از این چیزها دور شدیم.

نه این هستیم و نه آن!

نکته دیگری که مرحوم آقای بهجت می‌فرمایند می‌گویند “نمی‌خواهم بگویم مثل شیخ یا حاج ملا علی کنی باشید. می‌گویم این‌ها چنین بودند. هر چه وظیفه تشخیص می‌دادند عمل می‌کردند. ما چه کاره هستیم؟ نه این هستیم و نه آن.” پس ببینید آن بزنگاه مطلب که مرحوم آقای بهجت می‌فرماید این است که انسان اول تشخیص وظیفه بدهد بعد به وظیفه خودش عمل کند. این کلمه بیست و دوم ایشان در کتاب شط شراب بود.

انصراف از زیارت به احتمال ملاقات شاه چه رسد به دیدار در نیویورک!

در کلمه بیست و سوم، ایشان یک توجهی می‌دهند که بهترین کتاب اخلاق، مطالعه سیره علماست. چرا؟ یعنی مطالعه سیره علما اثرگذاری‌اش از مطالعه سیره اهل بیت(علیهم السلام) هم بیشتر است. چون وقتی سیره اهل بیت را انسان مورد مطالعه قرار می‌دهد، این‌جا شیطان رهزنی می‌کند که :

«خب این امام معصوم بوده است از مقام عصمت برخوردار بوده است. کسی که امام حسین نمی‌شود. کسی که امیرالمومنین نمی‌شود.»

شیطان از این راه می‌آید و انسان را قفل می‌کند. اما کسانی که تابع ائمه بودند، عالمان دینی، اصحاب سید الشهدا این‌ها تابع بودند، این‌جا این رهزنی شیطان جلویش گرفته می‌شود. این‌ها که معصوم نبودند. این‌ها مثل من و شما بودند. نگاه کردند تبعیت کردند، دنبال تکلیف بودند به تکلیف خود عمل کردند. خدا هم به این‌ها نظر کرد و به این کمالات راه پیدا کردند.

این را مرحوم آقای بهجت توجه می‌دهند. می‌فرمایند که:

خواندن زندگی عالمان و بزرگان کمتر از دیدن کتاب‌های اخلاقی نیست.

ای کاش این آقایانی که الان رفتند در نیویورک سازمان ملل، این کلام آقای بهجت را می‌شنیدند و بعد عمل می‌کردند. واقعا بعضی از اتفاقات در آن‌جا دارد می‌افتد که آدم خجالت می‌کشد. سه تا کشور بیانیه صادر کنند علیه ایران، بعد رئیس جمهور نظام اسلامی آن هم در هفته دفاع مقدس، هم با این‌ها ملاقات کند و هم باب خنده را باز کند!! واقعاً چه توجیهی دارد؟ توجیه بردار نیست. رئیس جمهور ما باید از آن جوان کمتر از سیزده سال یاد بگیرد که یک بی حجاب آمد با او مصاحبه کند گفت که من مصاحبه نمی‌کنم چون بی‌حجابی. این را می‌گویند اقتدار. آن وقت کجا؟ اسیر صدام.

ببینید آقای بهجت چه می‌فرمایند؟ می‌فرمایند که “خواندن زندگی نامه عالمان و بزرگان کمتر از دیدن کتاب‌های اخلاقی نیست. [بعد مصداقش را تعیین می‌کنند] دو نفر از مراجع نجف هنگامی که می‌خواستند برای زیارت امام رضا علیه السلام از طریق ایران مشرف شوند، به احتمال اینکه مبادا در این سفر، ناچار ناصر الدین شاه به ملاقات‌شان بیاید از آن سفر صرف نظر می‌کنند. با آن همه ثوابی که برای زیارت حضرت رضاست.” زیارت کجاست؟ امام رضا. از کجا می‌خواهند بیایند؟ از نجف. زیارت امام رضایی که در روایت دارد زار الله فی عرشه. زیارت امام رضایی که مرحوم آقای بهجت می‌فرمایند که ثوابش بیشتر از زیارت سیدالشهداست. دو تا از مراجع نجف از نجف می‌خواهند بیایند زیارت امام رضا. بعد یک احتمال می‌دهند، نه این‌که یقین پیدا کنند، احتمال می‌دهند. این‌ها آموزه‌های دینی ماست. این‌ها آن اقتدار شیعه و امامی ماست.

بعد ایشان می‌فرماید که “ما نمی‌گوییم نبی یا ولی شوید. خمیره آن‌ها خمیره دیگری است. ارواح ما از اجساد آن‌هاست. بلکه می‌گوییم عالمان این امت، بر اثر پیروی از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به جایی می‌رسند که از پیامبران گذشته افضل می‌شوند. گویا روایتی هم در این باب وارد شده است.” که این اشاره دارد به آن روایتی که شیخ مفید در اوایل المقالات نقل کرده که “علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل.” علمای امت من از انبیای بنی اسرائیل بالاتر و افضل هستند. امیدوارم خداوند به همه ما توفیقی عنایت کند که در زندگی مستقیم باشیم و ذره‌ای انحراف از صراط مستقیم پیدا نکنیم.

ممکن است شما دوست داشته باشید