زندگی عقیده است و جهاد در راه آن/شهید علیرضا موحد دانش

دستش را یک روز زیر کتش قایم کرد

پدر ماجرای مجروحیت دست علیرضا را اینطور تعریف می کند: 

علیرضا که به شهادت رسید فقط نزدیک به ۵۰ نفر آمدند و به ما گفتند با علیرضا بودیم که شهید شد. یکی می گفت ترکش خورد، یکی می گفت نارنجک خورده، خود ما هم مانده بودیم. مسئولیت صبح عملیات بازی دراز بر عهده علیرضا بود.

صبح علیرضا بلند می شود همه را برپا می دهد. دشمن از چادر آخر پاتک زده و جلو آمده بود تا علی را می بینند او را به رگبار می بندند. وقتی تیر می خورد از کنار صخره پایین می آید. دشمن تیرهایش که تمام می شود، نارنجک پرتاب می کند. تا می آید که نارنجک را بردارد در دستش منفجر می شود.

دستش را می گذارد زیر اورکتش تا شش بعد از ظهر که عملیات تمام می شود.

فرماندهان می بینند رنگ و روی علیرضا پریده است می فهمند دستش قطع شده. علیرضا را می برند امداد و می گویند باید عمل شوی. ساعت سه نصفه شب علی را به تبریز می برند. کمی شلوغ می کند که چرا من را آورده اید بیمارستان؟ اتفاقی نیافتاده است.

دیده بودند یکی از اسرایی که از عراقی ها گرفته اند خیلی ناراحت است. پرسیده اند چه شده؟ گفته بود من نارنجک را پرتاب کردم. علیرضا همانجا قمقمه آبش را می آورد به این عراقی می دهد. این از ایمان قوی بچه ها بود.

نام فرزندم را امام(ره) انتخاب کند

بار آخری که علیرضا به جبهه می رفت پدر گفته بود این بار با دفعه های قبل فرق می کند چون همسر داری و چه بسا فرزند هم داشته باشی.

از علیرضا کمک خواسته بود که در نبودش با خانواده اش چه کند؟! پدر شهید توضیح می دهد:

یک مقدار من پول داشتم و یک مقدار هم خودش جمع کرده بود، رفتیم یک ماشین خریدیم و به نام من هم کرد. گفتم چرا به نام من کردی؟

گفت من را با آتش جهنم طرف نکن.

فقط سفارش کرد اگر بچه دار شدم اسم فرزندم را حضرت امام(ره) انتخاب کند. علی رفت و ۱۳ روز بعد به شهادت رسید.

به مناسبت شهادتش امام خامنه ای در نماز جمعه اعلام کرد چند تن از فرماندهان شهید شدند و ما آنجا فهمیدیم علی شهید شده. دوشنبه ها امام(ره) با خانواده های شهدا دیدار داشت. علی سفارش کرده بود در این روز به دیدن آقا نروید که متوجه نشود یک خانواده به خانواده شهدا اضافه شده.

سر موضوع بچه ترغیب شدیم به دیدم حضرت امام(ره) برویم. ابتدای دیدار دست ایشان را بوسیدم. می خواستم بگویم ما خانواده شهید هستیم ولی به حساب آن حرف علیرضا نمی توانستم حرفی بزنم. به آقا گفتم پسرم ازدواج کرده بود و سفارش داشت که نام فرزندش را شما انتخاب کنید. گفت اگر پسر بود عبدالله بگذارید و اگر دختر بود فاطمه، که خدا فاطمه را به ما داد.

فرازهایی از وصیت نامه شهید

مردم، بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد  و مومن با تمام آگاهی و بینش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین علیه السلام باقی است و یزیدیان بر فنا.

امام حسین علیه السلام بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می‌فرماید:

زندگی عقیده است و جهاد در راه آن.

من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد ودر صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش، عقیده‌ام را انتخاب کرده‌ام و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است که برای نیل به مقصودم  کشته شوم.

خواهرم؛ زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را برای استعمار تحمیل کرده و زینب سلام الله علیها نیز چنین بود.

مادرم؛ عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب زینب سلام الله علیها را بدهید.

ممکن است شما دوست داشته باشید